شهید مطهری می فرمود: آقای لطف الله صافی گلپایگانی که الان از فضلای قم است و مرد خوبی است، قصه ای را برای من نقل کرد. بعد من از پسر مرحوم آقا سید جمال هم پرسیدم. گفت که آقا خودش برای خود من هم نقل کرده است . قضیه این بود که مرحوم آقا ضیاء عراقی که از مراجع نجف بود. ظاهراً در سال ۲۲ فوت کرد. آن وقت ما، در قم بودیم یک سال قبل از فوت آقا سید ابو الحسن بود. مرحوم آقا ضیاء فوت کرد. یعنی نجف که دو پایه تدریس داشت یک پایه اش خراب شد. مرحوم آقا شیخ محمد حسین تنها پایه ای بود که باقی ماند. بعد از یک هفته مرحوم آقا شیخ محمد حسین( کمپانی) هم ظاهراً با سکته مغزی از دنیا رفت، گفته بودند از بس که زیاد فکر می کرد و کتابهایی که از او باقی مانده نشان می دهد. می گفتند که شاید همین فکر خیلی زیاد منجر به سکته مغزی شده، به هر حال یک هفته بعد ایشان سکته نموده و فوت کردند. مرحوم آقا سید جمال در حالی که نماز شب می خواند و در قنوت نماز وتر مکاشفه می کند مرحوم آقا ضیاء را می بیند که دارد می آید و از او می پرسد یا خود ایشان می گوید که کجا می رود؟ می گوید آقا شیخ محمد حسین (کمپانی) فوت کرد. می روم برای تشیع جنازه اش،
بعد مرحوم آقا سید جمال می فرستد که بروید و ببینید خبری هست آیا آقا شیخ محمد حسین فوت کرده؟ می روند و می بینند که ایشان سکته کرده. آقای صافی گفت من خودم از آقا سید جمال قضیه را شنیدم، بعد من از پسرش آقا سید احمد که الآن در تهران است قضیه را پرسیدم. گفت اتفاقاً من خودم آن شب آنجا بودم و کسی را که آقا مأمور کرد من بودم و گفت که من در مکاشفه این جور دیدم که آقا ضیاء می آمد و گفت من می روم برای تشیع جنازه آقا شیخ محمد حسین، بروید ببینید آقا شیخ محمد حسین(کمپانی) فوت کرده یا نه؟ من رفتم و دیدم ایشان فوت کرده.
برگرفته از سایت صالحین